جدول جو
جدول جو

معنی مرگ خو - جستجوی لغت در جدول جو

مرگ خو
خواب مرگ آور، نوعی نفرین است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرگ موش
تصویر مرگ موش
آرسنیک، شبه فلز جامد و بلوری شکننده و قهوه ای تیره که دارای ترکیبات سمّی و مهلک است و در صنعت به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرگ آور
تصویر مرگ آور
آنچه سبب مرگ شود، مرگ آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگ بو
تصویر برگ بو
غار، درختی بزرگ و تناور با گل های ریز و سفید و برگ های درشت و دراز شبیه برگ بید و طعم تلخ و خوش بو که در شام و برخی کشورهای دیگر می روید و می گویند تا هزار سال عمر می کند، میوۀ این گیاه به اندازۀ فندق با پوست نازک و سیاه رنگ و مغز چرب و خوش بو و زرد رنگ است و پس از کهنه شدن سرخ تیره می شود، برگ و پوست و میوۀ آن در طب به کار می رود، دهم، دهمست، دهمشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگ پو
تصویر گرگ پو
پوینده و دونده مانند گرگ، گرگ تاز، گرگ دو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگ نو
تصویر برگ نو
درختچه ای از تیرۀ زیتونیان، با برگ های درشت و بیضی شکل که همیشه سبز و گل هایش سفید و معطر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگ خو
تصویر تنگ خو
بدخو، بدخلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم خو
تصویر نرم خو
ملایم، خوش خو
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بدخو و کج خلق. (ناظم الاطباء). تنگ خوی. زودخشم. دشوارخوی:
کارها تنگ گرفته ست بدوی
روزۀ تنگ خوی کج فرمای.
فرخی.
خطا کرد پرگار غمزش همانا
که رسم جفا بر من آن تنگ خو زد.
خاقانی.
رجوع به تنگ خویی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ملک خوی. ملک خصال. فرشته خوی. فرشته نهاد. آنکه خصلت و خوی وی چون فرشتگان باشد. نیکخو:
آن ملک رسم و ملک طبع و ملک خو که بدو
هرزمان زنده شود نام ملک نوشروان.
فرخی.
و رجوع به ملک خوی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کنایه از پسندیده خوی. (فرهنگ نظام) (از آنندراج). ملایم. خوشخوی. (ناظم الاطباء) سهل الخلق. نرم خوی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
تندخو. (آنندراج) :
آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بود
خوناب این کباب بر آتش چکیده بود.
ابوطالب کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گُ)
مرگ آورنده. آورندۀ مرگ. آنچه یا آنکه سبب مرگ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ زَنَ)
یکی از ماههای فرس. یکی از نه ماهی که ذکر آنها در کتیبۀ بیستون از داریوش کبیر آمده است. ترجمه عبارت کتیبه در این مورد چنین است: اهورمزدا مرا یاری کرد بفضل اهورمزد ویندفرن بابل را گرفت و آن را به اطاعت در آورد. ماه مرگ زن روز 22 بود که ازخ که خود را بخت نصر می نامید دستگیر شد. با توجه به فتح بابل زمان این ماه را می توان تعیین کرد. و رجوع به تاریخ ایران باستان ص 548 و خرده اوستا ص 207 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گِ)
چیزی است مانند زاج زرد و به عربی رهج الفار و سم الفار و تراب الهالک خوانند. (برهان). ترجمه سم الفار که دوائی است کشندۀ موش. (آنندراج). چون نمک بی مزه سنگی است که زهر است ویژۀ موش را. داروی موش. شک. رهج الفار. هالوک. هاکول. حرفقان. زرنی. زرنیخ. زرنیق. زرنیخ سفید. ارسانیسوس. اکسید سفیدرنگ ارسنیک را گویند که در اصطلاح شیمی به نام انیدرید ارسنیو خوانده میشود. فرمول شیمیائیش As2O3 میباشد. سم بسیار شدیدی است که جهت از بین بردن موش مواد غذائی را با آن مخلوط کنند و در سوراخ موش گذارند، موشها پس از خوردن سم به فاصله کمی تلف میشوند، کنایه از مادۀ مخدر از قبیل بنگ و غیره است و در بیت ذیل ممکن است کنایه از شراب باشد:
بیا ساقی آن دشمن هش بیار
از آن مرگ موش خردکش بیار.
ملافوقی یزدی (آنندراج).
- مرگ موش عملی، اسم فارسی دیگ بردیگ است. (فهرست مخزن الادویه). و آن زرنیخ و آهک و زنجار و زیبق است که مجموع را سائیده در دو دیگ مضاعف تصعید کنند و آن از جملۀ سمومات قویه و تند است. (از تحفۀ حکیم مؤمن).
- مرگ موش کانی، اسم فارسی شک است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به شک شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دُو)
کنایه از دویدن آهسته و بسرعت رفتن و پویه کردن و قطره زدن باشد و به عربی هروله گویند. (برهان). گرگ پوی. گرگ تاز:
کهنه گرگاویی برابر داشت
کرد در پای و گرگ دو برداشت.
جامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ)
گیاهی از تیره غارها جزو تیره های نزدیک به آلاله ها که بصورت درختچه می باشد، و آن گیاهی است دوپایه، برگهایش منفرد، کامل و کناره هایش کمی موج دار است. طول برگهایش تا 14 سانتیمتر و عرض تا 4/5 سانتیمتر میرسد. (فرهنگ فارسی معین). آنرا آس بری نیز گویند. قدما آنرا نشانۀ قهرمانی و لیاقت می دانستند. برگهای آن برای معطر ساختن غذا، آشها، و ترشیها بکار میرود. ستۀ آن بسیار کوچک و کروی است، و حب الغار نامیده میشود. (از دایره المعارف فارسی). بساک یونانیون از شاخ این درخت بود. (یادداشت دهخدا). رند. غار. شجرالغار. دهم. دهمست. عمار. ذاقی
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ نَ / نُو)
درختچه ایست که بزمستان خزان نکند و برگهای شکننده دارد. این درختچه در سواحل آستارا و جنگلهای ارسباران دیده میشود. (یادداشت دهخدا). درختچه ایست از تیره زیتونیان که برگهایش بیضوی و نسبهً طویل و دایمی است. گلهایش سفید و معطرند و در انتهای ساقه قرار دارند. درحدود 20 نوع از این گیاه شناخته شده که تعدادی از آنها در جنگلهای شمالی ایران و نواحی آستارا وجود دارند. این گیاه بعنوان درخت زینتی نیز کاشته میشود. مندارچه. نوار ابیض. یاسم. فغو. (فرهنگ فارسی معین) ، قی کردن. بالا آوردن. (فرهنگ لغات عامیانه). استفراغ کردن
لغت نامه دهخدا
درختچه ای از تیره زیتونیان که برگ هایش بیضوی و نسبه طویل و دایمی است. گلهایش سفید و معطرند و در انتهای ساقه قرار دارند. در حدود 20 گونه از این گیاه شناخته شده که تعدادی از آنها در جنگلهای شمالی ایران و نواحی آستارا وجود دارند. این گیاه بعنوان درخت زینتی نیز کاشته میشود مندارچه. نوار ابیض باسم فغو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرگ آور
تصویر مرگ آور
آنچه تولید مرگ کند مهلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرو خوش
تصویر مرو خوش
مرماخوز
فرهنگ لغت هوشیار
مانند گرگ دویدن هروله: کهنه گر گاویی برابر داشت کرد در پای و گرگ دو برداشت. (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگ خو
تصویر تنگ خو
بد خو، بد خلق
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره غارها جزو تیره های نزدیک به آلاله ها که بصورت درختچه میباشد و آن گیاهی است دو پایه. برگهایش منفرد کامل و کناره هایش کمی موج دار است. طول برگهایش تا 14 سانتیمتر و عرض تا 5، 4 سانتیمتر میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم خو
تصویر گرم خو
((گَ))
تندخو
فرهنگ فارسی معین
گیاهی از تیره غارها جزو تیره های نزدیک به آلاله ها که به صورت درختچه می باشد
فرهنگ فارسی معین
مرگ آفرین، مرگ آور، مرگبار، کشنده، مهلک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاکیزه خو، خوش اخلاق، خوشخو، خوشخو، شفیق، معتدل، معتدل، ملایم، مهربان، نیک خوی
متضاد: تندخو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی نفرین به افرادی که عمل آن ها حسادت نفرین کننده را بر
فرهنگ گویش مازندرانی
پیراستن مرز شالی زار از علف های هرز
فرهنگ گویش مازندرانی
مرگ جا
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نفرین است به معنی: به تبی دچار شوی که مرگ در پی داشته
فرهنگ گویش مازندرانی
لرگ، او
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب عمیق
فرهنگ گویش مازندرانی